به گزارش خبرنگار وسائل، نشست علمی «فهم اجتماعی نصّ»، چهارشنبه 24 بهمن ماه 1397 به همّت گروه فقه اجتماعی مرکز فقهی ائمه اطهار (ع) در تالار امام خمینی(ره) این مرکز برگزار شد.
در این نشست علمی آیت الله محسن اراکی دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذاهب به عنوان ارائهدهنده به تبیین مطالب خود پرداخت و دبیری این جلسه به عهده حجت الاسلام محمدباقر ربّانی بود.
در بخش اول نشست آیت الله محسن اراکی پس از اینکه تأثیر شرائط شخصی و اجتماعی در استنباط فقیه را اشتباه و نادرست ارزیابی کرد در این بخش گفت: بنده پس از این مقدّمات میخواهم به رابطه فهم متن با تحوّلات اجتماعی بپردازم که بحث بسیار مهم است.
حالا که روشن شد فقیه جامع شرائط فقاهت، متأثر از شرائط اجتماعی و شخصی نمیشود، سؤال این است که تحولات اجتماعی اصلاً ارتباط با فهم فقیه از متن شریعت و متن دلیل دارد یا نه؟
من در پاسخ به این سؤال به سه مطلب اشاره میکنم؛ مطلب اول این است که علوم زبانی (علومی که به شکلی ارتباط با زبان بیان یک مطلب پیدا میکنند) در یک تقسیم کلّی قابل تقسیم به چهار دسته هستند.
دسته اول علوم زبانی ربطی به رابطه لفظ و معنا ندارند و ما از آنها به علوم پدیدهشناسی زبان تعبیر میکنیم و یا گاهی از آن تعبیر به هستیشناسی زبان میشود که در آن به تاریخ تحوّل زبان و روانشناسی زبان، عوامل یادگیری و مسائل مربوط به علم الاجتماعیِ زبان پرداخته میشود.
اینها خارج از محل بحث ما است چون این علوم به زبان به شکل یک پدیده مینگرند و به تحلیل و توصیف آن میپردازند و ربطی به رابطه فهم متن و تحولات اجتماعی ندارند.
اما سه علم دیگر علوم زبانی مرتبط با رابطه متن و معنا است. یکی از این سه علم، علم دستور زبان است. این علم قواعد التکلم را مطرح میکند و درست سخن گفتن را به ما میآموزد و در تعریف آن آوردهاند «علم بقواعد تعصم مراعاتها المتکلم عن الخطاء فی الکلام».
ما از این علم هم به علوم آلی تعبیر میکنیم چون آلتی برای بیان است همانطور که علم منطق عبارت از قانون است و آلتی است که ما را از خطای در فکر باز میدارد.
در این نوع از علوم دستور زبانی سر و کار ما با رفتار گوینده است که اگر گویندهای میخواهد سخن بگوید، چه قواعدی را باید رعایت کند؛ نحو، صرف، معانی و بیان همه مرتبط با این نوع از علوم زبانی هستند.
دسته دیگر از علوم زبانی، علوم واژهشناسی زبان است که فرهنگها این مسئولیت را به عهده دارند و علومی هستند که به ما کمک میکنند که بدانیم یک لفظ چه معنایی را میرساند.
این دو دسته از علوم زبانی هر دو نقش در استنباط دارند ولی آنچه نقش مهمتری در استنباط دارد نوع سوم از علوم زبانی است که عبارت باشد از علوم زبانی مربوط به قواعد فهم معنا از کلام گوینده.
قواعد فهم بسیار فراتر از قواعد سخن گفتن است؛ ممکن است کسی صحیح سخن بگوید ولی کسی که قرار است فهم از کلام او داشته باشد، کلامش را غلط فهم کند. این مهمترین علم از علوم زبانی است.
ما در مباحث اصول فقه از این علم به علم منطق الدلالة یا قواعد الدلاله تعبیر کردهایم و معتقدیم که این علم فراتر از ظهور است. مراد ما از دلالت در قواعد الدلالة، دلالت لفظ گوینده بر مراد گوینده است.
لذا فقهای ما دلالت را به دلالت تصوری و تصدیقی و ... تقسیم کردهاند. این تقسیمات برای این بوده که مشخص کنند، آن قواعدی که میتواند به مراد متکلّم برساند چه نوع قواعدی هستند؟
قواعد الدلالة عمدتاً سامع را به مقصود متکلّم میرساند و تکلیف سامع را تعیین میکند بر خلاف علوم دسته اول و دوم که تکلیف متکلّم را مشخص میکنند.
به همین جهت ما ایراد گرفتهایم به بزرگانی مثل حضرت امام (ره) یا مرحوم محمد تقی حکیم که معتقد بودند مباحث اصول جزء مباحث لغوی است ولی چون اهل لغت در اینباره بحث نکردهاند و از سویی هم بحث این مباحث در استنباط دخیل است، اصولییون این مباحث را در اصول مطرح کردهاند.
در مقابل اینها ما معتقدیم که اصلاً چنین نیست و مباحث مرتبط با قواعد الدلالة اصلاً از جنس لغت و واژهشناسی و دستور زبان نیست. مرحوم محمد تقی حکیم کتابی دارند به نام القواعد اللغویه فی المباحث الاصولیه که ما بنیان این کتاب را زدهایم چون مباحث اصول ماهیّتی متفاوت با علوم لغوی دارند.
در علوم لغوی درباره روش و قواعد درست سخن گفتن بحث میشود ولی مباحث اصولی اصلاً ربطی به این مباحث ندارد چون مباحث اصولی مرتبط با قواعد دلالت است نه قواعد سخن گفتن.
قواعد الدلالة مبتنی بر دو پایه دلالة الدلیل و اثبات الدلیل است که این تقدیم و تأخیر در نوع مباحث قواعد الدلالة دقّت اصولیون ما را میرساند که ابتداء از دلالت سخن گفته و سپس به سراغ حجّیت آن رفتهاند.
صاحب کفایه نقش مهمی در سامانبخشی به مباحث اصولی شیعه دارد؛ ایشان دو جلد کفایه دارد که در جلد اول به ساماندهی مباحث الفاظ پرداخته و جلد دوم هم مباحث حجّت را مطرح کردهاند که این تقسیم یک تقسیم بنیادی در مباحث علم اصول است.
ما نسبت به این تقسیم یک نوآوری ارائه دادهایم و تبیین کردهایم که مباحث الفاظ اصلاً مباحث الفاظ نیست بلکه مباحث دلالات است و لذا مباحث تقریر، فعل و قول در آن مطرح شده است و به عبارتی سر و کار فقیه در مباحث دلالات با دالّ است که چه چیزی میتواند بر مقصود متکلّم دلالت کند و این مقدّمه آن است که بتوانند مقصود شارع را از الفاظی و ادلّهای که بر احکام شرعی ارائه کرده استنباط کنند.
بنابراین قواعد الدلالة متن اصلی علم اصول است و مباحث استطرادی نیست؛ بخش عظیمی از اصول ما به این مباحث پرداخته شده است.
عمده آن دسته از علومی که برای فقیه به طور مقدّمه اخیره استنباط مورد نیاز است دسته چهارم از علوم زبانی است هرچند به علوم دیگر زبانی هم نیاز است.
اگر این مطلب روشن شد عرض ما این است که در این سه دسته از قواعدی که مربوط به قواعد لفظ و معنا است تغییر و تحوّل در اینگونه قواعد بسیار نادر است مثلا تغییر و تحوّل در قواعد دستوری و تفسیر واژگانی هر چند ممکن است ولی بسیار نادر است. چون نادر است این قاعده لغوی در بین اصولیون ما بسیار رایج است که معروف به اصالة عدم النقل است. این اصالة عدم نقل مبتنی بر همین استثناء بودن تغییر و تحوّل در دو دسته علوم دستوری و واژگانی است.
اما قواعد نوع سوم که قواعد فهم و قواعد دلالت لفظ بر مراد متکلّم هستند، قواعد تغییر ناپذیرند مثل قواعد منطق فهم هستند که تغییرپذیر نیستند. بله ممکن است یک قاعده بعداً کشف شود که قبلاً وجود نداشت ولی این به معنای تغییرپذیری قواعد نیست.
فرض کنید که مرحوم صدر قاعده جدیدی در منطق استدلال کشف کردند که ما میتوانیم از طریق استقراء به یک یقین علمی دست پیدا کنیم و این استقرائی که قدماء میگفتند یا به قیاس بازگشت دارد و یا افاده ظنّ میکند.
ایشان اثبات کرد که ما با یک روش به این نتیجه میرسیم که طبق یک اصولی استقراء بدون اینکه به قیاس برگردد و بدون اینکه افاده ظن کند، ما را به یقین میرساند. این یک کشف اصل جدید در منطق الاستدلال است و نه تغییر اصول گذشته.
قواعد الدلالة امور فطری هستند که همیشگی هستند و با فطرت انسان سازگارند؛ پس ما یک قواعدی داریم که ثابت است و تغییرناپذیر است که مربوط به قواعد فهم مقصود متکلّم از کلام اوست.
فرض کنید ناصر خسرو در عصر خودش یک شعری گفته است یا رودکی در قرن خودش یک بیتی سروده است، فهم من با فهم کسی که همعصر او بوده تفاوتی باهم ندارد. قواعد فهم زبان تغییرپذیر نیست.
تحولات اجتماعی سه نوع تأثیر در تغییر حکم شرعی (و نه فهم متن) میتواند داشته باشد. نوع اول کشف دلیل جدید بر حکم شرعی است؛ یعنی ممکن است بر فقهای یک عصر دلیلی پنهان مانده باشد ولی در عصر دیگر آن دلیل با تحولات اجتماعی آشکار شود یا به آن توجه شود.
الآن اگر کسی بخواهد وارد مباحث فقه جدید شود و مسائلی مثل محیط زیست را بررسی کند ممکن است از یک روایتی در یک بابی استفاده کند که آن روایت اصلاً به ذهن کسی خطور نمیکرد. فقهای قرون ماضی به این روایت مطرح نمیکردند چون برایشان مسئله نبوده است.
کشف دلیل جدید هم به دو شکل اتفاق میافتد؛ گاهی ممکن است یک روایتی اصلاً مورد توجه فقهاء نبوده ولی در قرون دیگر فقیهی میآید و به آن روایت توجّه میکند مثلاً در باب دفن موتی فقیه به یک روایتی برمیخورد که در فقه سیاست اثر گذار است ولی فقهای قرون پیشین به این روایت توجه نداشتهاند.
نوع دیگر کشف از دلیل جدید، کشف قرائن و مقارنات دلیل جدید است، گاهی دلیل جدیدی را فقهای سابق هم به آن دسترسی داشتهاند و از آن حکم هم استنباط کردهاند ولی متوجه متمّم آن دلیل نبودند ولی در قرون آتی فقهاء به قرائن حالیه یا مقالیه یا مخصص یا مقیّد آن دلیل دست پیدا کردهاند و این دسترسی جدید باعث شده که حکم تغییر کند.
نوع دوم تغییر حکم به سبب تحوّلات اجتماعی، تغییر در فهم دلیل است که این تغییر گاهی مقبول و گاهی نامقبول است. اگر تغییر ناشی از شرائط خاصّ اجتماعی یا شخصی مستنبط باشد، این تغییر نامقبول است و اعتباری ندارد و استنباط مبتنی بر این نوع از تغییر، اشتباه است.
اما اگر تغییر ناشی از تغییر خود زمان باشد یعنی مثلاً در یک زمان (عصر نبوی مثلاً) یک واژهای یک معنایی داشته ولی در یک دوره دیگر معنای واژه عوض میشود یا مثلا میبینیم که در مقتل سیدالشهداء (ع) وقتی که لشکر حرّ بن یزید ریاحی آمد و جلوی حضرت را گرفت، حضرت دستور دادند که از آبی که قبلاً برداشته بودند به لشکریان حرّ بدهند و آنها را سیراب کنند.
بعد علی بن طحان محاربی میگوید که من آمدم و دیدم که همه آب خورده بودند و سیراب شده بودند و حضرت دیدند که من چون دیرتر رسیدم آب نخوردم و در حال جستوجوی آب هستم، حضرت گفتند که آیا تشنهای، گفتم بله، حضرت فرمودند برو آنجا آن مشک را بردار و از آن آب بنوش.
او میگوید که پس از آب نوشیدن حضرت به من فرمودند: أنخ الراویة، من نفهمیدم منظورشان چیست چون راویة در لغت حجاز به معنای مشک بود و در لغت عراق به معنا ناقة و شتر بود.
به زبان علی بن طحّان، أنخ الراویة به معنای این بود که شتر را بخوابان ولی در زبان حضرت به آن معنا بود که لب مشک را خم کن تا بتوانی از مشک آب بنوشی تا اینکه حضرت آمدند و مشک را گرفتند و لب مشک را خم کردند و در دهان من گذاشتند و آب به من نوشانیدند.
در این داستان، از جمله أنخ الراویة، متکلّم یک معنا اراده کرده و سامع چیز دیگری فهمیده است و این نفهمی به خاطر دوگانگی معنا بوده است. لذا گاهی تغییر فهم حکم شرعی ناشی در تغییر معنای خود لغت است.
حالا ممکن است یک فقیه به تغییر معنا توجه نداشته و حکمی را استنباط کرده است و فقیه دیگر به تغییر معنایی توجه داشته و حکم دیگری استنباط کرده. این تغییر منطقی است و مبتنی بر اصول است.
گاهی هم پیش میآید که تغییر حکم شرعی در نتیجه تغییر قواعد فهم است؛ ما این تغییر را قبول نداریم چون قواعد فهم معنا از لغت، یک قواعد ثابتی است که مثل قواعد منطق قابل عوض شدن نیست و اگر قابل عوض شدن بود ارتباط نسلها منقطع شده و جامعه بشر امکان استمرار پیدا نمیکند./504/422/ح
تهیه و تنظیم: محرم آتش افروز